شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلی نشست
عشق ان شب مست مستش کرده بود
فارغ از دنیا هستش کرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی...
جایی که ارزش زن به زیبایی
و ارزش مرد به دارایی اوست
دنبال " اندیشه" و "انسانیت "
نگرد...
زمین به مرد بودنت نیاز داره …
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت …
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش...
كـــثيف تـــرين چـــاپـــلوســـي زمانـــيست
كـــه مـــردي بـــه خـــاطـــر طـــبيعـــي تـــرين نيـــازش،
بـــا دروغ بـــه معـــصومـــي بـــگويـــد
دوســـتـــت دارم
.
بانو گوش کن
مردي که تورا دوست داشته باشد تنت را عريان نميکند بانو!!
بلکه لباس عروس بر تنت ميکند...
بفهم عشق اگر واقعا عشق بود لذت آن بوسه بر پيشاني خيلي بيشتر از لب دادن بود...
اگر عشق واقعا باشد همان دستانت را که ميگيرد حتي براي يک لحظه ديوانه ات ميکند و از برق چشمانم مست ميشوي احتياج به هم آغوشي و همخوابي نيست ...
اگر عشقت مردانگي داشته باشد از دوري يکديگر هم لذت ميبريد چون مطمن هستي جايت در ميان قلبش ثابت و دست نخوردني ست!!
لازم نيست هر روز هفت قلم آرايش کني که مبادا خوشکلتر از تو دلش را ببرند ، خيالت تخت است که تو باهمان قيافه و خود واقعي ات حاکم ذهن او هستي....
اين مطمن بودن از رابطه يعني باليدن به خود و افتخار کردن به سرنوشت ؛
که يه مرد توي زندگي داري تاهميشه تکيه گاه است و يقين داري که تنها انتخابش توي زندگي تو هستي و بس...

مے دانم چطور رنـــــگ چادر مشکــــےِ من مکروه است….
اما رنگـــ خط چشـــم هایت
که از دور مشکــے بودنش را داد می زند مکروه نیست؟؟
چطور رنگ خانه ے کعبه را وقتے از تلویزیون میبینے و محو تماشایش می شوی،افسرده ات نمی کند…؟؟
اما چادر مشکےِ من افسرده ات می کند…
نمیدانم چطور آرایش های جیغ و غلیــــــظ برنزه
سیاهےِ مژه هاےِ ریمیل خورده و چندش آور خشک شده مثل پاهاےِ عنکبوت ،چشمت را نمے زند…؟؟؟
اما چادر مشکےِ من چشمانت را می زند…
نمے دانم…
دلیل این همه تناقض در گفتار و رفتارت را نمیدانم.
بر گرفته از ویلاگ چادر خاکی
دلنوشته 1
یه وقتایی بدجور کارات گره میخوره
یه زمانی هم همه در ها به روت بسته میشه
انگاری دنیا دست به دست هم میده و باهات لج میکنه
برا باز شدن گره هات و حل مشکلات اونقدر به این و اون رو میندازی که
دیگه خودت از رو زدن و حقیر شدن خسته، شرمسار و نا امید میشی.
دیگه طاقت و تحمل کسی رو نداری ...
انگاری از زنده بودنت پشیمونی ...
نفسات به زور از قفسه سینه ت بیرون میاد ...
حتی نفسات هم انگاری باهات سر لج دارن...
دیگه نفس کشیدن هم برات بی معنی میشه ...
اما انگار بعد از نا امید شدن از همه
قدرتی تو را بسمت عزلت و خلوت نشینی می کشونه ...
یه وقت به خودت میای میبینی شونه هات داره میلرزه و آسمون چشمات ابری ابریه ...
بدون اینکه خودت بخوای، دستات متوجه آسمون میشه و هق هق گریه هات
ترنم و آهنگی میشه در پس نغمه های " خدا خدا " گفتنات ...
آره اونجاست که تازه میفهمی مهمون و همنشین خدا شدی ...
اونجاست که تازه میفهمی اسیر دام خدا شدی ...
و به به به این اسارت ...
اونجاست که دیگه میفهمی همه اینکارا نقشه خدا بود ...
نمیدونم / شاید خدا دلش برات تنگ شده ...
و یا شایدم میخواد بهت بفهمونه که خیلی ازش دور شدی ...
ای کاش میفهمیدم و باورمان میشد که اول، وسط و آخر هر کاری خداست...
" ای کاش میفهمیدیم ..."
فاطمه یعنی شرف،یعنی حجاب
فاطمه فخر زنان، روز حساب
فاطمه یعنی رضای کردگار
شاهکار خلقت پروردگار
ولادت حضرت فاطمه(س) مبارک باد
...................................................
عالم شده معطر از گلشن خدیجه
خندد گل محمد در دامن خدیجه
آنان که دیده بستند از خدمت خدیجه
کی می توان ببینند این عزت خدیجه
میلاد دختر نبوت، همسر ولایت ، مادر امامت ، برشما مبارک باد